بیست وهشتم صفر، سالروز رحلت پیامبر رحمت و رهایی، فروغ جاویدان عالم بشریت و سرچشمه عشق و معرفت، حبیب خدا، محمد مصطفی صلیالله علیه وآله و سالروز شهادت جگرگوشه او، دومین پیشوای شیعیان، مقتدای تاریخی مجاهدان، امام حسن مجتبی علیهالسلام را گرامي ميداريم.
بیست و هشتم صفر، رحلت پیامبرعظیمالشأن اسلام
بیست وهشتم صفر، سالروز پرکشیدن رهاترین و عاشقترین روح زمین و تاریخ، یعنی آن که پروردگار منان، او را بهعنوان خاتم و پایانبرنده رسالت انبیای خود برگزید و کاملترین پیامهای خود را برای نجات و رهایی بشر به او سپرد، میباشد. پیامبری که عشق خدا نام گرفت. پیامبری که گذشته از مقام و جایگاه بسا بلندش در مکاتب الهی، و در میان پیامبران، و گذشته از فرمانروایی بیمثالش بر قلبهای مومنان، در میان جوامع و مکاتب دیگر و حتی از نظر آنان که به ادیان الهی نیز معتقد نیستند، بهعنوان تاثیرگذارترین شخصیت تاریخ بشری شناخته شده است.
اوایل سال یازدهم هجری بود و دوسالی میشد که مکه، بهدست پیامبر فتح شده بود. خبررأفتهای باورنکردنی حضرت محمد در رابطه با دشمنان دیرینهاش در مکه، چون موجی عظیم، سراسر منطقه را درنوردیده بود.
اوایل سال یازدهم هجری بود و دوسالی میشد که مکه، بهدست پیامبر فتح شده بود. خبررأفتهای باورنکردنی حضرت محمد در رابطه با دشمنان دیرینهاش در مکه، چون موجی عظیم، سراسر منطقه را درنوردیده بود.
هنگامی که پیامبر بر اثر بیماری به بستر افتاد، عموم پیروان رزمآورش، شامل نامورترین صحابه محمد (ص) بهفرمان وی در بیرون مدینه اردو زده بودند تا برای جنگ با رومیان در مناطق شمالی شام، روانه جهاد شوند. اما با شدت گرفتن بیماری راهبر و سرورشان، گویی طاقت ترک مدینه را نداشته و منتظر مانده بودند تا بشارتهای بهبود پیامبر را بشوند، لیکن در همین اثنا محمد (ص) به دیار رفیق اعلی پرکشید و پیروانش راه مدینه را در پیش گرفتند تا با آخرین فرستاده خدا وداع و تجدید عهد نمایند.
دربارهٌ آخرین روزهای حیات پیامبر بزرگ خدا نوشتهاند که:
«چون پیامبر صلیالله علیه و آله به بستر بیماری افتاد اصحاب بر گرد او جمع شدند. پس به بلال فرمود مردم را فرا بخوان تا در مسجد جمع شوند و چون جمع شدند، فرمود:
«ای گروه اصحاب! من چگونه پیامبری برای شما بودم؟ آیا درمیان شما، به نفس خود جهاد نکردم؟.. آیا از نادانان قوم، متحمل تعبها و شدتها نشدم؟ آیا برای ایثار امت بر خود، از گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم؟ صحابه گفتند بلی یا رسولالله. بهتحقیق که صبرکننده بودی. پیامبر گفت: حقتعالی حکم کرده و سوگند یاد نموده که از ظلم ستمکاری نگذرد. پس سوگند میدهم شما را بهخدا که هرکه او را مظلمهیی بوده باشد نزد محمد برخیزد و قصاص کند. مردی بهنام سوادة بن قیس گفت: یا رسولالله درهنگامی که از طایف میآمدی من به استقبال تو آمدم. تو بر ناقه خود سوار بودی و عصای خود را در دست داشتی. چون عصا را بلند کردی که بر شتر خود بزنی بر شکم من آمد. ندانستم که بهعمد کردی یا به خطا. پیامبر فرمود: «پناه بر خدا اگر بهعمد کرده باشم. ای بلال برو بهخانه فاطمه همان عصا را بیاور». چون بلال از مسجد بیرون آمد دربازارهای مدینه ندا میکرد که «ای گروه مردم، کیست که قصاص فرماید نفس خویش را پیش از روز قیامت؟ اینک محمد صلیالله علیه و آله، خود را در معرض قصاص درآورده است پیش از روز جزا». پس بلال عصا را گرفت و بهخدمت پیامبر شتافت. پیامبر فرمود کجا رفت آن مرد پیر. او گفت من حاضرم یا رسولالله. پیامبر فرمود: بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی از من. چون حضرت پیراهن خود را گشود گفت پدر و مادرم فدای تو باد یا رسولالله! پیامبر گفت ای سواده! آیا عفو مینمایی مرا؟ گفت عفو مینمایم یا رسولالله. پیامبر فرمود خداوندا! تو عفو کن سواده بن قیس را چنان که او عفو کرد پیغمبر تو را».
نوشتههای تاریخنگاران در مورد آخرین روزها و آخرین ساعتهای زندگی پیامبر، از حزن و اندوه بینهایت مردم و نزدیکان و اصحاب پیامبر، و از عشق شدید آنان به پیامبر خبر میدهد. پیامبر نیز که بیش از مردم بر هدایت و راهیافتگی آنان مشتاق و مصر بود، هرگاه اندک بهبودی درحال خویش احساس میکرد، از بستر بیماری برمیخاست و به میان مردم میشتافت تا با آنان سخن بگوید. نوشتهاند که:
آنگاه که درد جانکاه پیامبر، رنجوریاش را افزون ساخت، از هوش رفت. فاطمه علیهاسلام که همواره در کنار بالین او بود، با چشمانی مالامال از اشک و حسرت وهراس بر سیمای خاموش پیامبر چشم دوخته و شعری را که عمویش ابوطالب در توصیف حضرت محمد سروده بود چنین میخواند:
و اَبیض یستسقی الغَمام بوجهه ثمال الیَتاما، عصمه للاَرامل (چهره روشنی که مردم به برکت روی او طلب باران میکنند و فریادرس یتیمان و پناه بیوهزنان است)
پیامبر چشمانش را میگشاید و میگوید دخترم! این سخن عمویت ابوطالب است. بجای آن قرآن بخوان. و او، این آیه قرآن را میخواند:
«ومامحمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؟ و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا» (آلعمران آیه 144).
محمد نبود، مگر پیامآوری، که پیش از او پیامآورانی بودند. آیا اگر او درگذشت و یا کشته شد به گذشتههای خویش برمیگردید؟»
فاطمه بر بستر پیامبر، بسیار میگریست. پیغمر به فاطمه اشارهيی نمود. فاطمه سرش را بر چهره پدر خم کرد وپیامبر چیزی به او گفت. فاطمه سر برداشت و به درد نالید.پیامبر بیتابی فاطمه را تاب نیاورد، باز به او اشاره کرد، فاطمه سر را بر روی چهره پدر خم کرد. پیامبر باز چیزی گفت. این بار فاطمه شادان سر برداشت.نخستین بار پیامبر به او گفته بود: من براین بیماری میمیرم». و در دومین بار گفته بود: «و تو نخستین کسی هستی از خاندان ما که به من خواهی پیوست».
محمد، که درود خدا بر او باد، در تاریکترین شبهای تاریخ در ظلمت بیپایانی که همه امیدها را به یأس و همه راهها را به بنبست کشانده بود سرود رهایی و رستگاری انسان را عاشقانه خواند و آنگاه شتابان و بیقرار برخاست تا نوید پیروزی و رهایی را در گوش محرومان و ستمکشان تاریخ سردهد، برخاست تا نابودی دنیای کهن و ارزشهای ارتجاعی و استثماری را فریاد کند و تولد دنیایی نوین را بشارت دهد. برخاست تا آتش انقلابی کبیر و خاموشناشدنی را در بستر تاریخ برافروزد و تمام مناسبات فاسد و استثمارگرانه طبقاتی را ریشهکن کند، و بدینسان در راستای نفی استثمار، آرمان تاریخی بشریت، جامعه بیطبقه توحیدی را محقق سازد.
هم براین منوال بود که مسعود رجوی درسخنرانی خود در میتینگ معروف امجدیه تهران درسال ۱۳۵۹ میخروشید که:
«ستارگان ما برآنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن، طرحی نو دراندازند، طرحی عاری از طبقات، عاری از بهرهکشی، عاری از جهل و نادانی و اختناق و زنجیر، و به راستی مگر بعثت انبیاء جز بهخاطر این چیزها بود؟ اگر کسی قبول ندارد گوش کند، از قول پدر طالقانی مستقیماً میخوانم: «همان پیامبری که آمد تا مردم را به معروف وادارد و از منکر بازدارد، همان پیامبری که آمد همه آنچه را ادیان گذشته تحریم کرده بودند، از طیبات به مردم حلال کند، قیدها را بردارد، و آنچه خبیث است، حرام کند، و یضع عنهم اصرهم، بارهای سنگینی که به دوش بشر بوده را بردارد. و غلهایی که فکر و اندیشه مردم را و زندگی و حیات مردم را بسته بود، بگشاید. این هدف پیامبر بود، یعنی آزاد کردن مردم، آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی، آزاد کردن از اندیشههای شرکی که تحمیل شده بود. آزاد کردن از احکام و قوانینی که به سود یک طبقه بر دیگران تحمیل شده بود، این رسالت پیامبر شما بود. ما هم باید دنبال همین رسالت باشیم، این شهدا هم دنبال همین رسالت بودند، در مقابل فرهنگ تحمیلی، اقتصاد تحمیلی، قوانین تحمیلی. در برابر محدودیتهای پلیسی، که گاهی به اسم دین، بر مردم تحمیل میشد، که از همه خطرناکتر بود، یعنی آنچه را که احبار و رهبان و همکاری آنها با طبقات ممتازه بر مردم تحمیل کرده بودند و به نام دین. این خطرناکترین تحمیلات است، یعنی آنچه که از خدا نیست، از جانب حق نیست، آنها به اسم خدا به دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی باز دارند. این غلهایی است که پیامبر مبعوث شد، تا بشر دچار این غلها را نجات بدهد. و ما هم بایستی دنبال همین پیامبر باشیم، تا دیگران را نجات بدهیم، دعوت اسلام، دعوت به رحمت و آزادی است».
دینفروشانی که دین و آیین رهاییبخش اسلام را تحریف کرده و آن را وسیله دجالگریهای خود و وسیله توجیه استبداد زیر پرده دین و ستم و سرکوب و استثمار قرار دادهاند، خصم آشتیناپذیر اسلام پیامبر و تعالیم رهاییبخش او هستند. اندیشه و عمل و رفتارشان در همه پهنهها سراسر متضاد با پیامبر و دین اوست. از جمله در مورد مسأله زن که دجالگران دینفروش، اندیشهها و عملکردهای ضدانسانی، تبعیضآمیز و بهغایت استثماری خود علیه زنان را بهنام اسلام قلمداد میکنند و رودرروی تعالیم پیامبر و رفتار او با زنان است، دیدگاه و تعالیم رهاییبخش پیامبر در مورد زنان و آنهم در جامعه و در دورهیی از تاریخ که دختران را زندهبهگور میکردند، و درشرایطی که فلاسفه یونان باستان، زن را موجودی میان انسان و حیوان محسوب میکردند، در آن جامعه بدوی، بسیار بامعناست که اولین گرونده به دین محمد، یک زن است ـ خدیجه همسر والاقدر پیامبر ـ و اولین فدیه و شهید دین او نیز یک زن است ـ سمیه.
محمد (ص) از همان اوان بعثتش نه تنها زندهبهگور کردن دختران ونیز هرگونه تجارتپیشگی يا سوءاستفاده از زنان را قاطعانه تحریم کرد، بلکه بر خلاف رسم رایج زمانه، در امور سیاسی با زنان مشورت میکرد و پیمان میبست. در مهمترین و جدیترین امور، نظیر مبارزه ونبرد، زنان را شرکت میداد بهطوریکه برای نمونه، در جنگ خیبر 20زن رزمنده در رکاب پیامبر بودند. در غزوه احد نیز که کار جنگ بالا گرفته و بسیاری از سپاهیان محمد صلیالله علیه و آله، یا به شهادت رسیده و یا مجروح شده بودند، در شمار کسانی که بیباکانه، دفاع از پیامبر را بهعهده گرفته بودند یک زن بزرگوار بهنام نسیبه بنت کعب نیز به چشم میخورد. به گواهی تاریخ، شمار زنانی که با پیامبر بیعت کرده بودند و نامشان به ثبت رسیده به حدود 650تن میرسید آن هم در زمانی که شاید رقم کل یاران محمد به ۵۰۰۰تن نمیرسید. آری؛ نخستین بار که در تاریخ جهان، حقوق زنان به رسمیت شناخته شد و در همه پهنههای سیاسی، اقتصادی، قضایی و خانوادگی تعریف گردید، از سوی پیامبر و آئین رهاییبخش او بود و این خود، انقلابی بس بزرگ در آن دنیای جهل و بردگی بود. محمد صلیالله علیه و آله پیام رحمت و و رهایی و آزادی و مسئولیتپذیری انسان از قیود و زنجیرهای اسارتبار را بهکاملترین صورت بر بشریت عرضه کرد و پیشوایان دین و آیین او که پس ازاو، هریک، شاخصها و الگوهایی تمام از ارزشهای آیین رهاییبخش اسلام بودند، معرفی آیین پاک او را برعهده گرفتند. ازآنپس، این آیین رهاییبخش، بهمثابه فروغی جاویدان و آیینهيی فروزان از والاترین ارزشها، فراراه بشریت قرار گرفت. و درطول تاریخ، هرگاه که دجال و دینفروشی پرفریب، کوشید تا چندی با سوءاستفاده از آیین توحید، بساط ظلم و ستم بگستراند، درخشش تابلوی شکوهمند سیمای پیامبر و الگوها و پیشوایان دینش، در سینههای حنیفان و پاکان و مجاهدانی از نسلهای گوناگون، نور و شور مقاومت افکند تا برخیزند و پرده از چهره دجالان و دینفروشان، که بدترین دشمنان خدا و دین خدا بودند برکنند وسیمای آیین رهاییبخش اسلام انقلابی را از لوث وجود شقاوتپیشگان، پاک نگهدارند. بدینسان چنان که پروردگار جهان نیز وحی کرد، قرآن و ارزشهای اسلام و پیام محمد صلیالله علیه وآله درتاریخ، جاودانه ماند و روزبهروز بشریت را به سوی رهایی و یگانگی فرامیخواند تا روزی که رهایی تمامی انسانها از ستم و استثمار و دجالیت فراهم گردد.
نوشتههای تاریخنگاران در مورد آخرین روزها و آخرین ساعتهای زندگی پیامبر، از حزن و اندوه بینهایت مردم و نزدیکان و اصحاب پیامبر، و از عشق شدید آنان به پیامبر خبر میدهد. پیامبر نیز که بیش از مردم بر هدایت و راهیافتگی آنان مشتاق و مصر بود، هرگاه اندک بهبودی درحال خویش احساس میکرد، از بستر بیماری برمیخاست و به میان مردم میشتافت تا با آنان سخن بگوید. نوشتهاند که:
آنگاه که درد جانکاه پیامبر، رنجوریاش را افزون ساخت، از هوش رفت. فاطمه علیهاسلام که همواره در کنار بالین او بود، با چشمانی مالامال از اشک و حسرت وهراس بر سیمای خاموش پیامبر چشم دوخته و شعری را که عمویش ابوطالب در توصیف حضرت محمد سروده بود چنین میخواند:
و اَبیض یستسقی الغَمام بوجهه ثمال الیَتاما، عصمه للاَرامل (چهره روشنی که مردم به برکت روی او طلب باران میکنند و فریادرس یتیمان و پناه بیوهزنان است)
پیامبر چشمانش را میگشاید و میگوید دخترم! این سخن عمویت ابوطالب است. بجای آن قرآن بخوان. و او، این آیه قرآن را میخواند:
«ومامحمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؟ و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا» (آلعمران آیه 144).
محمد نبود، مگر پیامآوری، که پیش از او پیامآورانی بودند. آیا اگر او درگذشت و یا کشته شد به گذشتههای خویش برمیگردید؟»
فاطمه بر بستر پیامبر، بسیار میگریست. پیغمر به فاطمه اشارهيی نمود. فاطمه سرش را بر چهره پدر خم کرد وپیامبر چیزی به او گفت. فاطمه سر برداشت و به درد نالید.پیامبر بیتابی فاطمه را تاب نیاورد، باز به او اشاره کرد، فاطمه سر را بر روی چهره پدر خم کرد. پیامبر باز چیزی گفت. این بار فاطمه شادان سر برداشت.نخستین بار پیامبر به او گفته بود: من براین بیماری میمیرم». و در دومین بار گفته بود: «و تو نخستین کسی هستی از خاندان ما که به من خواهی پیوست».
محمد، که درود خدا بر او باد، در تاریکترین شبهای تاریخ در ظلمت بیپایانی که همه امیدها را به یأس و همه راهها را به بنبست کشانده بود سرود رهایی و رستگاری انسان را عاشقانه خواند و آنگاه شتابان و بیقرار برخاست تا نوید پیروزی و رهایی را در گوش محرومان و ستمکشان تاریخ سردهد، برخاست تا نابودی دنیای کهن و ارزشهای ارتجاعی و استثماری را فریاد کند و تولد دنیایی نوین را بشارت دهد. برخاست تا آتش انقلابی کبیر و خاموشناشدنی را در بستر تاریخ برافروزد و تمام مناسبات فاسد و استثمارگرانه طبقاتی را ریشهکن کند، و بدینسان در راستای نفی استثمار، آرمان تاریخی بشریت، جامعه بیطبقه توحیدی را محقق سازد.
هم براین منوال بود که مسعود رجوی درسخنرانی خود در میتینگ معروف امجدیه تهران درسال ۱۳۵۹ میخروشید که:
«ستارگان ما برآنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن، طرحی نو دراندازند، طرحی عاری از طبقات، عاری از بهرهکشی، عاری از جهل و نادانی و اختناق و زنجیر، و به راستی مگر بعثت انبیاء جز بهخاطر این چیزها بود؟ اگر کسی قبول ندارد گوش کند، از قول پدر طالقانی مستقیماً میخوانم: «همان پیامبری که آمد تا مردم را به معروف وادارد و از منکر بازدارد، همان پیامبری که آمد همه آنچه را ادیان گذشته تحریم کرده بودند، از طیبات به مردم حلال کند، قیدها را بردارد، و آنچه خبیث است، حرام کند، و یضع عنهم اصرهم، بارهای سنگینی که به دوش بشر بوده را بردارد. و غلهایی که فکر و اندیشه مردم را و زندگی و حیات مردم را بسته بود، بگشاید. این هدف پیامبر بود، یعنی آزاد کردن مردم، آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی، آزاد کردن از اندیشههای شرکی که تحمیل شده بود. آزاد کردن از احکام و قوانینی که به سود یک طبقه بر دیگران تحمیل شده بود، این رسالت پیامبر شما بود. ما هم باید دنبال همین رسالت باشیم، این شهدا هم دنبال همین رسالت بودند، در مقابل فرهنگ تحمیلی، اقتصاد تحمیلی، قوانین تحمیلی. در برابر محدودیتهای پلیسی، که گاهی به اسم دین، بر مردم تحمیل میشد، که از همه خطرناکتر بود، یعنی آنچه را که احبار و رهبان و همکاری آنها با طبقات ممتازه بر مردم تحمیل کرده بودند و به نام دین. این خطرناکترین تحمیلات است، یعنی آنچه که از خدا نیست، از جانب حق نیست، آنها به اسم خدا به دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی باز دارند. این غلهایی است که پیامبر مبعوث شد، تا بشر دچار این غلها را نجات بدهد. و ما هم بایستی دنبال همین پیامبر باشیم، تا دیگران را نجات بدهیم، دعوت اسلام، دعوت به رحمت و آزادی است».
دینفروشانی که دین و آیین رهاییبخش اسلام را تحریف کرده و آن را وسیله دجالگریهای خود و وسیله توجیه استبداد زیر پرده دین و ستم و سرکوب و استثمار قرار دادهاند، خصم آشتیناپذیر اسلام پیامبر و تعالیم رهاییبخش او هستند. اندیشه و عمل و رفتارشان در همه پهنهها سراسر متضاد با پیامبر و دین اوست. از جمله در مورد مسأله زن که دجالگران دینفروش، اندیشهها و عملکردهای ضدانسانی، تبعیضآمیز و بهغایت استثماری خود علیه زنان را بهنام اسلام قلمداد میکنند و رودرروی تعالیم پیامبر و رفتار او با زنان است، دیدگاه و تعالیم رهاییبخش پیامبر در مورد زنان و آنهم در جامعه و در دورهیی از تاریخ که دختران را زندهبهگور میکردند، و درشرایطی که فلاسفه یونان باستان، زن را موجودی میان انسان و حیوان محسوب میکردند، در آن جامعه بدوی، بسیار بامعناست که اولین گرونده به دین محمد، یک زن است ـ خدیجه همسر والاقدر پیامبر ـ و اولین فدیه و شهید دین او نیز یک زن است ـ سمیه.
محمد (ص) از همان اوان بعثتش نه تنها زندهبهگور کردن دختران ونیز هرگونه تجارتپیشگی يا سوءاستفاده از زنان را قاطعانه تحریم کرد، بلکه بر خلاف رسم رایج زمانه، در امور سیاسی با زنان مشورت میکرد و پیمان میبست. در مهمترین و جدیترین امور، نظیر مبارزه ونبرد، زنان را شرکت میداد بهطوریکه برای نمونه، در جنگ خیبر 20زن رزمنده در رکاب پیامبر بودند. در غزوه احد نیز که کار جنگ بالا گرفته و بسیاری از سپاهیان محمد صلیالله علیه و آله، یا به شهادت رسیده و یا مجروح شده بودند، در شمار کسانی که بیباکانه، دفاع از پیامبر را بهعهده گرفته بودند یک زن بزرگوار بهنام نسیبه بنت کعب نیز به چشم میخورد. به گواهی تاریخ، شمار زنانی که با پیامبر بیعت کرده بودند و نامشان به ثبت رسیده به حدود 650تن میرسید آن هم در زمانی که شاید رقم کل یاران محمد به ۵۰۰۰تن نمیرسید. آری؛ نخستین بار که در تاریخ جهان، حقوق زنان به رسمیت شناخته شد و در همه پهنههای سیاسی، اقتصادی، قضایی و خانوادگی تعریف گردید، از سوی پیامبر و آئین رهاییبخش او بود و این خود، انقلابی بس بزرگ در آن دنیای جهل و بردگی بود. محمد صلیالله علیه و آله پیام رحمت و و رهایی و آزادی و مسئولیتپذیری انسان از قیود و زنجیرهای اسارتبار را بهکاملترین صورت بر بشریت عرضه کرد و پیشوایان دین و آیین او که پس ازاو، هریک، شاخصها و الگوهایی تمام از ارزشهای آیین رهاییبخش اسلام بودند، معرفی آیین پاک او را برعهده گرفتند. ازآنپس، این آیین رهاییبخش، بهمثابه فروغی جاویدان و آیینهيی فروزان از والاترین ارزشها، فراراه بشریت قرار گرفت. و درطول تاریخ، هرگاه که دجال و دینفروشی پرفریب، کوشید تا چندی با سوءاستفاده از آیین توحید، بساط ظلم و ستم بگستراند، درخشش تابلوی شکوهمند سیمای پیامبر و الگوها و پیشوایان دینش، در سینههای حنیفان و پاکان و مجاهدانی از نسلهای گوناگون، نور و شور مقاومت افکند تا برخیزند و پرده از چهره دجالان و دینفروشان، که بدترین دشمنان خدا و دین خدا بودند برکنند وسیمای آیین رهاییبخش اسلام انقلابی را از لوث وجود شقاوتپیشگان، پاک نگهدارند. بدینسان چنان که پروردگار جهان نیز وحی کرد، قرآن و ارزشهای اسلام و پیام محمد صلیالله علیه وآله درتاریخ، جاودانه ماند و روزبهروز بشریت را به سوی رهایی و یگانگی فرامیخواند تا روزی که رهایی تمامی انسانها از ستم و استثمار و دجالیت فراهم گردد.
28صفر، شهادت امامحسن مجتبی، بذرافشان عاشورای حسینی
امام حسن مجتبی در 15رمضان سال سوم هجری متولد شد. امام حسن فرزند بزرگ حضرت علی وفاطمه بود و در دامان آنها پرورش یافت. اوتا 7سالگی از سرپرستی و آموزش مستقیم پیامبر برخوردار بود و این تأثیر تعیینکنندهیی در شخصیت امامحسن داشت. پیامبر درباره امامحسن گفته بود که «حسن در خلق و خلق از همه کس به من شبیهتر است».
امام حسن پس از شهادت حضرت علی، در21رمضان سال 40هجری، یعنی زمانی که 37ساله بود به امامت و خلافت رسید. و این، درحالی بود که معاویه، مظهر اشرافیت منحط اموی که بر تمامی مناطق شام (سوریه امروزی) حکومت میکرد، از فرصت شهادت حضرت علی، بهره جسته و آماده بلعیدن تمامی جهان اسلام شد.به این ترتیب دوران خلافت کوتاه امامحسن که فقط 6ماه بهطول انجامید ونیز دوران 10ساله پس از آن تا هنگام شهادت حضرت، مصادف با مرحله بسیار حساسی از جنبش و مبارزه با دشمنی بود که به نام اسلام حکومت میکرد و تیشه به ریشه توحید و اسلام میزد.
بذرافشان عاشورا
دومین پیشوای اسلام انقلابی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام بهزندگی امامحسن مجتبی، برادر و راهبر امامحسین، مربوط میشود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه میجنگید. هم او که بذرافشان و راهگشای عاشورا و زمینهساز حماسه جاودان آزادی بود و سیدالشهدا، حسینابنعلی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امامحسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده میشد. با اینهمه، هنوز که هنوز است دوران امامحسن برای بسیاری از شیعیان، ناشناخته مانده و تصمیمگیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پردهیی از اسرار و ابهام باقی مانده است.
دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آنچه را که در تاریخ، مشهور به قرارداد صلح بین امامحسن و معاویه است، بهنوعی، توجیه مصلحتگرایانه کنند؛ بدون آنکه بتوانند شرایط و تعادلقوای عینی را همچنانکه بود توضیح بدهند تا همگان چندوچون اوضاع را در آن شرایط بفهمند و بهمضمون مواضع و عملکرد امامحسن و نتایج آن پیببرند.آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت، عجین است نبود و اگر او در آزمایشی خارقالعاده از حکومت و حاکمیت صرفنظر نمیکرد، در یک کلام، ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون میآورد و دعاوی تاریخی آنرا هم لوث میکرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمییافت.
بههمین خاطر بود که حسنبنعلی (ع) در طول تاریخ، هدف رگباری از ناجوانمردانهترین اتهامها و دروغها نهفقط ازجانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی ازجانب دوستان ناآگاه، واقع شده است.
واقعیت این است که حضرتحسن با تمام توانش جنگ با معاویه را آزمود و بدون شک، انتخاب عاشورایی ـآنچنان که دو دهه بعد در قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ داد ـ برایش آسانتر بود. اما شرایط عینی، تعادل قوای واقعی و تیرهوتار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگـ باقی میگذاشت و نه جایی برای تسریع در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سهمگین انحراف و ارتجاع، امامحسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنجتری را از سر میگذراند که همانا صرفنظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود. این پیشوای انقلابی ازسویی بایستی با معاویه دست و پنجه نرم میکرد و ازسوی دیگر با انحرافاتی که در اذهان تودهها در اثر حکومت معاویه و دوران خلفا ایجاد شده بود مبارزه مینمود و آنها را اصلاح میکرد.
مهمترین فرازها وحوادث دوران امامحسن
معاویه با بسیج سنگین و اعزام جاسوس به همه جا ازسویی درصدد ترور کردن امام برآمد و میخواست وانمود کند که امام توسط یاران خودش ترور شده است تا بدبینیها را هرچه بیشتر کند. و از سوی دیگر با تهدید وتطمیع به خریدن و یا منزوی کردن سرداران سپاه امامحسن پرداخت. دراین میان، یاران سستعنصر و عافیتجو هم که بوی رفاه شنیده بودند متزلزل شده و به امام خیانت میکردند. و قشریون مرتجع هم با برداشتهای واژگونه، فریاد کافر شدن امامحسن را همانند پدرش علی سر دادند وآشوبهای زیادی بهراه انداختند که بهرغم دعاوی ابلهانهشان تماما به نفع معاویه تمام میشد. سپس عوامل نفوذی معاویه بهمنظور ازهمپاشاندن قوای امامحسن، شایعه صلح آن حضرت با معاویه را بر سر زبانها انداختند و همزمان به خیمه امامحسن حمله بردند. چندین طرح حمله و ترور دیگر نیز دراین مدت کشف شد.امام حسن ناگزیر با یارانی اندک به مدائن رفته، مردم را به جهاد فراخواند ولی جز اندکی اجابت نکردند. همه چیز درحال تباه شدن و شقه شدن بود. درچنین شرایطی امامحسن ناگزیراز صلحی موقت با معاویه شد.
درایت سیاسی امامحسن وماجرای صلح
امامحسن در کمال درایت با قرارداد صلح با معاویه میخواست شکستهای نظامی را به پیروزی تبدیل کند و بر صحنه غالب شود.
در صلحنامه، معاویه متعهد شد که پس از خود، ولیعهدی تعیین نکند و حکومت پس از خود را متعلق به امامحسن بداند و همچنین شیعیان آل علی از آزار و دشنام درامان باشند و لعن ودشنام به امامعلی که به دستور معاویه انجام میشد، متوقف شود ومتقابلاً امامحسن هم، معاویه را امیرالمؤمنین خطاب نکند.
لازم به یادآوری است که معاویه طی دهها سال آنچنان تبلیغات سوء ودجالگرانهیی از تمامی کانالهای تبلیغاتی علیه حضرت علی کرده و او را بهعنوان یک کافر وخارجی معرفی کرده بود.بهطوری که وقتی خبر شهادت علی درمحراب نماز در همه جا پخش شد، خیلیها میگفتند مگر علی نماز هم میخواند!
در آن شرایط، امضای این موافقتنامه، پیروزی سیاسی و ایدئولویک بزرگی برای اسلام انقلابی بود. صلح امام حسن به واقع شاهکاری بیمانند بود که هم دشمن مکار را رسوا کرد وهم راه را برای حماسه جاودان عاشورا باز و هموار نمود.
راستی که «پیوسته باید بهخاطر داشت که بهکاربردن کلمه صلح در مورد امامحسن، مجازی است. زیرا همچنان که اشاره کردیم مفاد صلح، همگی دستاوردهای مهمی بودند که حفظ و استمرار جنبش را به درجات و اشکالی تضمین میکردند و بهراستی که بایستی اذعان کرد که امامحسن با پیمان صلح خود برتری درایت و ذکاوت سیاسی خود را به بهترین وجه ممکن بر معاویه نشان داد.
معاویه پیمان صلح را زیر پا میگذارد
معاویه بعد از امضای پیمان صلح متوجه میشود که چقدر باخته است. لذا حین حرکت به سمت کوفه، در نخیله، مفاد قرارداد را ملغی اعلام کرد و گفت من این قرارداد را زیر پا میگذارم و بدینصورت یکبار دیگر چهرهاش نزد تودهها برملا میشود. با این وجود رفتار وقضاوت دستهیی از یاران نیمهراه با امامحسن و نیز رفتار قشریون خوارج با او، یکی از دردناکترین صفحات تاریخ اسلام و تشیع را تشکیل میدهد.بههرحال امام حسن قاطعانه در برابر این سمپاشیها میایستد و سرانجام بهرغم همه توطئهها و نیز لجنپراکنیهای ارتجاعی درباره امامحسن، سیمای پاکباز و انقلابی و موحد امام بهعنوان راهبری پاکباز، هوشیار، اصولی و ذیصلاح که توانست شکست نظامی جنبش را به پیروزی بقا و استمرار آن بدل نماید همواره بر تارک تاریخ تشیع واسلام انقلابی درخشید و همچنان میدرخشد. بههرحال پس از قرارداد صلح، امام حسن، 8سال علیه حکومت اموی افشاگری کرد بهطوری که بذرهای افشاندهشده توسط او زمینه را برای قیام سرخ حسینی فراهم کرد. به این ترتیب، زندگانی دومین پیشوای تشیع انقلابی، در دورانی پر از ابتلائات خطیر و طاقتفرسا سپری شد. امامحسن مجتبی سرانجام در سال 50هجری، بهتحریک معاویه توسط همسرش ”جعده“ مسموم شد و بهشهادت رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر