"تبهکار" نقابدار
هنرمند آزادیخواه و ضد فاشیسم هیتلری، برتولت برشت، به حق گفته است " آن کس که حقیقت را نمی داند نادان است و آن کس که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند تبهکار است". ابراهیم نبوی مصداق بارزی از آنانی است که آگاهانه سعی دارند واقعیت های مسلم را تحریف کنند و در بسته ای کاملا مجعول به روش ولایت فقیه اما با نشانی دیگر به خورد خلایق دهند. وی در مطلبی که از سوز شدید ناشی از پیوستن بانوی آواز ایران خانم مرضیه به مجاهدین ( " روزی که رفتم که رفتم را برایمان خواهند" ،22 مهر 89) نوشته است، هیچ جای تردیدی نمی گدارد که آنچه می گوید و می نویسد نه از سر نادانی و ناآگاهی بلکه از سر آگاهی در جهت پردازش گفتمانی از حقیقت یا در اصل ضد حقیقتی است که مطلوب دیکتاتوری دینی حاکم بر جامعه است.
اول، با قاطعیتی خامنه ای گونه ، در باره ی پاک شدن نام هنرمندانی چون فریدون فرخزاد و مرضیه از حافظه ی تاریخی مردم ایران به دلیل آلوده شدن آنها به سیاست، مشتی اراجیف به هم می بافد. می گویم مشتی اراجیف برای اینکه هر کس که درایران بوده باشد به خوبی می داند که اولین نوارهای ویدویویی کنسرت های مرضیه در لندن و پاریس ، در داخل کشور دست به دست می گشت. من خودم در آن هنگام در ایران بودم و این نوارها را از خانمی حروفچین گرفتم که طی انجام کاری با یکدیگر آشنا شده بودیم. او البته سیاسی نبود و از مواضع سیاسی من هم خبری نداشت. آن نوارها را به بسیاری از دوستان و اقوام دادم. به رغم آن که برخی از ترس اختناق و سرکوب، سیاست "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه" را دنبال می کردند با شوقی زیاد آن ها را تماشا می کردند و لذت می بردند. در همان زمان حتی قریب به اتفاق افرادی که معتقد بودند بهتر بود مرضیه چنین و چنان نمی کرد، کنجکاو بودند بانوی آواز ایران در آن سوی آب ها چگونه هنرنمایی می کند. از این مهمتر، فروش سی دی های مرضیه در کنار آثارسایر هنرمندان برسر هر کوچه و بازاری است که طی سال های گدشته تا به امروزادامه داشته است. باز از این مهمتر پخش آهنگ های هنرمندانی چون مرضیه و زنده یاد عماد رام از رادیو بدون ذکر نام آنهاست که هم نشان دهنده ماندگاری چنین آثاری است و هم نشان دهنده دغلکاری دیکتاتوری دینی. از داخل کشور بگذریم. در خارج از کشور هزاران نفری که در کنسرت های مرضیه حاضر می شدند از کجا می آمدند؟ دارای چه ملیتی بودند و چه طرز فکر سیاسی داشتند؟ البته که ایرانی بودند اما معتقد به رویکردهای سیاسی مختلف و گاها منتقد حتی مجاهدین. آن کنسرت ها نمونه های آماری با شکوه و بی نظیر ی از اقبال ایرانیان خارج از کشور به هنرمند دردانه ای چون مرضیه است که در با شکوه ترین آمفی تئاترهای لندن و پاریس و استکهلم و دوسلدروف و لوس آنجلس به ثبت رسیده. آیا این موارد شاخصی برای محبوبیت هنری مرضیه نیست؟ آیا جضورهزاران ایرانی در مراسم با شکوه خاک سپاری او در اورسورواز که در جامعه ی ایرانی خارج از کشور، چه درگیر در سیاست و چه فارغ از سیاست، بی نظیر است شاخصی از محبوبیت هنری او نیست؟ آیا حضور هنرمندان برجسته ای چون هادی خرسندی، رضا دقتی، گیسو شاکری و مرتضی رضوان با مواضع سیاسی بعضا منتقدانه نسبت به مجاهدین و شورای ملی مقاومت - در کنار هنرمندان و قهرمانان و شخصیت های سیاسی عضو شورای ملی مقاومت- نشانه ای از جاودانگی و فراموشی ناپدیری هنرمندی به نام مرضیه نیست؟
دوم، نبوی نعل وارونه می زند تا به گمان خودش آنچه می گوید کارگرتر افتد. اصل انقلاب ضد سلطنتی را زیر سوال می برد، در نقش یک "ضد انقلاب" دو آتشه ظاهر می شود و مجاهدین را مسوول روی کار آمدن نظامی معرفی می کند که " مرضیه را نیز مانند همه زنان موسیقی ایران ممنوع " از فعالیت کرد:
"حتی وقتی در سال 1357 به دلیل انقلابی که بسیاری و از جمله مجاهدین خلق مسوولش بودند و در نتیجه تلاش نسل انقلابیون که میلیونها تن بودند، مرضیه نیز مانند همه زنان موسیقی ایران ممنوع و بکلی محو شد. صدایش ماند اما خودش رابطه اش را با مخاطب از دست داد. شاید اگر اشتباه نکرده بود، مرگش باعث می شد تا تمام مردم ایران در عزایش بگریند، ولی او نیز قربانی سیاست شد. او وارد بازی ای شد که هیچ اطلاعی از آن نداشت، به همین سادگی آمد و کنار ناکسانی نشست که نفرت ملتی را برانگیخته بودند. من نفرت مردم از مجاهدین خلق را اگر چه هرگز نفرت را دوست نمی دارم، نمی توانم بحق ندانم، همانطور که نفرت مردم از هیتلر و استالین را نمی توانم بحق ندانم. اما فکر می کنم این مرضیه نیست که باید پاسخ اشتباهش را بدهد، اگر چه پاسخ اشتباهش را سالها داد و بکلی برای سالها از حافظه جامعه ایران حذف شد، اما این مجاهدین خلق هستند که باید پاسخ بدهند که چرا به خودشان حق دادند که صدایی را که بخش زیبایی از وجود و تاریخ و حافظه یک ملت شده بود، چنان آلوده کنند که حتی وقتی در تنهایی می خواهی آن را گوش کنی، باز هم خودت را محکوم می کنی که چرا او در کنار اراذل و اوباش مجاهدین خلق نشسته است و دلت می سوزد که بخشی از حافظه ات به همین سادگی آلوده و قربانی شده است. شاید ما مردم، ما مردم بد، اگر او چنین اشتباهی نکرده بود، تاج گلی به سرش نمی گذاشتیم، کما اینکه وقتی بانو دلکش در انزوای تهران می پوسید هم کسی دستش را نبوسید و خاطره صدایش را کسی ارج نگذاشت و وقتی گوگوش که صدایش ثروت ملی ایرانیان بود، بیست سال در گوشه ای نشسته بود، هیچ کس شهامت نکرد، نامش را به نیکی ببرد. شاید یک بار باید از قربانیان تهوعی به نام انقلاب 57 عذرخواهی کنیم. تمام خوانندگان زنی که قربانی این انقلاب شدند، در حقیقت قربانی بلاهت نسلی هستند که با ساده لوحی شان، حافظه هنر یک کشور را مخدوش کردند. شاید ساده ترین کاری که می شود در مقابل قربانی شدن مرضیه کرد، این است که بتوانیم بخاطر همه اشتباهاتی که ما یا پدران مان یا فرزندان مان در آن سهیم بودیم، جایی در قلب مان باز کنیم تا او را در همان جایی که باید حفظ کنیم، نمی گویم دفن کنیم، چون صدای او هرگز دفن نشد و نمی شود."
این همان تز شناخته شده وزارت اطلاعات است با دو هدف شناخته شده: 1. بدبین کردن افکار عمومی نسبت به رویکرد انقلاب و براندازی و 2. برقراری رابطه ی این همانی میان مجاهدین و خمینی و درنتیجه ارایه تصویری شیطانی از مجاهدین به قیاس از خمینی. واقعیت تحریف انقلاب به دست خمینی و تبدیل آن همه شور وشعف جامعه به "تهوع "آخوندی، و ایستادگی مجاهدین در برابر او روشنتر از آن است که تبهکاری به نام نبوی بتواند آن را وارونه کند. چه کسی به اعتماد مردم خیانت کرد؟ چه کسی به آنچه در نوفل لوشاتو در باره ی فعالیت و حقوق شهروندی"حتی مارکسیست ها" گفت نه تنها وفای عهد نکرد بلکه مسیری کاملا برعکس آن را پیشه کرد وآگاهترین فرزندان این مرز و بوم را به اقتضای طینت ارتجاعی خود، به اتکای "دانشجویان پیرو خط امامی" چون نبوی، از دم تیغ گذراند و حتی به آیت الله شریعتمداری و آیت الله منتظری رحم نکرد؟ و به راستی چه نسبتی جز تضاد تقابلی میان مجاهدین و خمینی، بعد از خیانت خمینی به آن همه اعتماد، می توانست وجود داشته باشد؟ مجاهدین که بلبل نغمه خوان و خوش الحان ایران آنتی تز نظام زن ستیز آخوندی را در آیینه ی وجود ی آنها دید و در نهایت دریافت که برای رهایی از کنج قفس تنگ و تار خمینی و خامنه ای باید به سوی دیار بی قراران پرواز کرد و آرام گرفت کجا، خمینی و دستگاه او که مرزهای زن ستیزی و هنر ستیزی و قلم ستیزی را تا جایی که ممکن بوده در نوردیده اند تا رانت خوارانی مانند نبوی در غیاب هنرمندان مردمی به منصه ی ظهور برسند کجا؟
سوم، همانطور که پیوستن مرضیه به مجاهدین و شورای ملی مقاومت ولوله ای در ایران به پا کرد و آب در خوابگه مورچگان ریخت، درگذشتش نیز شامل حال همین قاعده است. چنان آب در خوابگه مورچگان ریخته است که افرادی مانند نبوی عنان اختیار از دست می دهند و شفاف تر از گذشته به برملا کردن هرچه بیشتر خود می پردازند؛ دچار تناقض گویی جدی می شوند و طینت واقعی خود را آشکار می کنند. نبوی، از یک سو مدعی است که اگر مرضیه سیاسی نمی شد همه در داخل برایش اشک می ریختند و در همان دم می گوید که البته گلی به سر دلکش هم زده نشد. بگذریم از این که مردم نه از کنار خبر درگذشت دلکش بی تفاوت گدشتند و نه از کنار در گدشت مرضیه و نه سایرهنرمندان چون محمد نوری. (البته، واقعیت این است که به دلیل هم آثاری که مرضیه در دوران پیرانه سری خلق کرد و هم نوع زندگی که اختیار کرد بیشتر از دیگران در کانون توجه قرار گرفت. به عنوان یک شاخص می توان به بازتاب خبری درگدشت مرضیه در رسانه هایی چون بی.بی.سی و رادیو آمریکا توجه کرد). نبوی از یک طرف مدعی است که مرضیه به "تاریخ" پیوسته است اما از سوی دیگر نمی تواند منکر کوچکی و حقارت خود در برابر عظمت و جاودانگی صدای او و جایگاه رفیع او در عرصه ی هنر به معنای عام و هنر معترض و متعهد به معنای خاص شود. اما، از همه ی اینها مهمتر، نبوی از یک طرف طی سال های گذشته دم از پرهیز از خشونت در گفتار و کلام زده و از سوی دیگر مجاهدین را به صفاتی چون "اراذل و اوباش" متصف می کند که به گفته ی خودش از کینه ای عمیق نسبت به این نیروی سیاسی بر می خیزد. از وی باید در اینجا تشکر کرد که اینچنین عریان و آشکار منویات قلبی خود را بیرون می ریزد و نشان می دهد که او و افرادی نظیر او که رویای بازگشت هاشمی رفسنجانی و امثال او بر اریکه ی قدرت و برقراری توزانی نسبی بین جناح های اصلاح طلب مغلوب و مجافظه کار غالب را در سر دارند تا چه حد به شعار "ایران برای ایرانیان" و "آشتی ملی" و ساختار شکنی از قدرت به نحوی که امکان مشارکت در قدرت به روی همه ی نیروهای سیاسی باز شود اعتقاد دارند. از نبوی باید تشکر کرد که اینچنین نقاب از چهره بر می دارد و تمایل واقعی خود که همانا صیانت از وضعیت موجود با اندکی تغییرات است را بر ملا می کند: حفظ قدرت حاکم در لفافه ای از واژگان چون فرهنگ سازی و دموکراسی بازی و نظایر آن.
چهارم، از آنهایی که در دهه 1360 به نام دانشجوی خط امام به تصفیه دانشجویان و اساتید، و فراتر از این سرکوب و شکنجه نیروهای دگر اندیش، با اختیار و مسوولیت پذیری کامل ، پرداخته اند و ثمره ها و بهره های فراوان آن از جمله نشستن بر جایگاه هنرمند ان برجسته ای چون هادی خرسندی را درو کرده اند و اینک شهامت بازگویی حقایق را ندارند چه انتظاری می توان داشت؟ هیچ. در چارچوب فکری نبوی و امثال او باید در برهمین پاشنه بچرخد چرا که منافعشان در استمرار وضعیت جاری است. به راستی اگر دیکتاتوری دینی سرنگون شود و پرده ها بر بیافتد و پرونده های جنایت و سرکوب، عریان پیش روی مردم قرار بگیرد چه جایی برای جولان دادن چنین افرادی به نام هنرمند رقیق القلب نیالوده به سیاست و منتقد خشونت باقی می ماند!!. اما، از آنهایی که طی این چند سال گدشته ی موسوم به "اصلاحات" به چنین افرادی دخیل بستند، به دور گفتار ورفتار "دموکراتیک" آنها طواف کردند و تا توانستند ازتساهل و مدارای آنان قصه های شیرین به هم بافتند و در میان خود حلوا حلوا کردند آیا انتظاری جز این نمی رفت؟ !انتظار درک این حقیقت که "افعی کبوتر نمی زاید"؛ و به قول زیبای شیخ اجل سعدی بزرگوار:
"ذات بد نیکو نگردد زآنکه بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است"
ایران رهامی
فرانسه
ششم آبان 1389 (28 اکتبر 2010)
پی نوشت:
به رغم آنچه ذکر شد من و برادارن و خواهران مجاهدم و همینطور اعضای شورای ملی مقاومت آرزو می کنیم افرادی مانند نبوی با در میان گذاشتن صریح و بی پرده ی اعمال خود در دهه 1360، نشان دهند که سعدی در جاهایی اشتباه کرده است. نبوی و نظایر آن با چنین اقدامی می توانند به همان راهی بروند که ایت الله منتظری رفت و نام نیکی از خود به جای گذاشت. این را نیز نوشتم برای آنکه بگویم کینه ی ما بر خلاف کینه ی نبوی و امثال او کینه ی شتری نیست؛ در عین حال شخصی هم نیست. کینه ای است نسبت به رویه ها و روش های سرکوبگرایانه ضد آزادی. هر کس در هر زمان که نسبت به این رویه ها و روش ها اعلام برائت کند، نه تنها بخشیده خواهد شد بلکه تکریم نیز خواهد دید به شرط آنکه دیر و یا بسیار دیر و از سر فرصت طلبی برای مثال به هنگام سرنگونی نظام نباشد.
هنرمند آزادیخواه و ضد فاشیسم هیتلری، برتولت برشت، به حق گفته است " آن کس که حقیقت را نمی داند نادان است و آن کس که حقیقت را می داند و آن را پنهان می کند تبهکار است". ابراهیم نبوی مصداق بارزی از آنانی است که آگاهانه سعی دارند واقعیت های مسلم را تحریف کنند و در بسته ای کاملا مجعول به روش ولایت فقیه اما با نشانی دیگر به خورد خلایق دهند. وی در مطلبی که از سوز شدید ناشی از پیوستن بانوی آواز ایران خانم مرضیه به مجاهدین ( " روزی که رفتم که رفتم را برایمان خواهند" ،22 مهر 89) نوشته است، هیچ جای تردیدی نمی گدارد که آنچه می گوید و می نویسد نه از سر نادانی و ناآگاهی بلکه از سر آگاهی در جهت پردازش گفتمانی از حقیقت یا در اصل ضد حقیقتی است که مطلوب دیکتاتوری دینی حاکم بر جامعه است.
اول، با قاطعیتی خامنه ای گونه ، در باره ی پاک شدن نام هنرمندانی چون فریدون فرخزاد و مرضیه از حافظه ی تاریخی مردم ایران به دلیل آلوده شدن آنها به سیاست، مشتی اراجیف به هم می بافد. می گویم مشتی اراجیف برای اینکه هر کس که درایران بوده باشد به خوبی می داند که اولین نوارهای ویدویویی کنسرت های مرضیه در لندن و پاریس ، در داخل کشور دست به دست می گشت. من خودم در آن هنگام در ایران بودم و این نوارها را از خانمی حروفچین گرفتم که طی انجام کاری با یکدیگر آشنا شده بودیم. او البته سیاسی نبود و از مواضع سیاسی من هم خبری نداشت. آن نوارها را به بسیاری از دوستان و اقوام دادم. به رغم آن که برخی از ترس اختناق و سرکوب، سیاست "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه" را دنبال می کردند با شوقی زیاد آن ها را تماشا می کردند و لذت می بردند. در همان زمان حتی قریب به اتفاق افرادی که معتقد بودند بهتر بود مرضیه چنین و چنان نمی کرد، کنجکاو بودند بانوی آواز ایران در آن سوی آب ها چگونه هنرنمایی می کند. از این مهمتر، فروش سی دی های مرضیه در کنار آثارسایر هنرمندان برسر هر کوچه و بازاری است که طی سال های گدشته تا به امروزادامه داشته است. باز از این مهمتر پخش آهنگ های هنرمندانی چون مرضیه و زنده یاد عماد رام از رادیو بدون ذکر نام آنهاست که هم نشان دهنده ماندگاری چنین آثاری است و هم نشان دهنده دغلکاری دیکتاتوری دینی. از داخل کشور بگذریم. در خارج از کشور هزاران نفری که در کنسرت های مرضیه حاضر می شدند از کجا می آمدند؟ دارای چه ملیتی بودند و چه طرز فکر سیاسی داشتند؟ البته که ایرانی بودند اما معتقد به رویکردهای سیاسی مختلف و گاها منتقد حتی مجاهدین. آن کنسرت ها نمونه های آماری با شکوه و بی نظیر ی از اقبال ایرانیان خارج از کشور به هنرمند دردانه ای چون مرضیه است که در با شکوه ترین آمفی تئاترهای لندن و پاریس و استکهلم و دوسلدروف و لوس آنجلس به ثبت رسیده. آیا این موارد شاخصی برای محبوبیت هنری مرضیه نیست؟ آیا جضورهزاران ایرانی در مراسم با شکوه خاک سپاری او در اورسورواز که در جامعه ی ایرانی خارج از کشور، چه درگیر در سیاست و چه فارغ از سیاست، بی نظیر است شاخصی از محبوبیت هنری او نیست؟ آیا حضور هنرمندان برجسته ای چون هادی خرسندی، رضا دقتی، گیسو شاکری و مرتضی رضوان با مواضع سیاسی بعضا منتقدانه نسبت به مجاهدین و شورای ملی مقاومت - در کنار هنرمندان و قهرمانان و شخصیت های سیاسی عضو شورای ملی مقاومت- نشانه ای از جاودانگی و فراموشی ناپدیری هنرمندی به نام مرضیه نیست؟
دوم، نبوی نعل وارونه می زند تا به گمان خودش آنچه می گوید کارگرتر افتد. اصل انقلاب ضد سلطنتی را زیر سوال می برد، در نقش یک "ضد انقلاب" دو آتشه ظاهر می شود و مجاهدین را مسوول روی کار آمدن نظامی معرفی می کند که " مرضیه را نیز مانند همه زنان موسیقی ایران ممنوع " از فعالیت کرد:
"حتی وقتی در سال 1357 به دلیل انقلابی که بسیاری و از جمله مجاهدین خلق مسوولش بودند و در نتیجه تلاش نسل انقلابیون که میلیونها تن بودند، مرضیه نیز مانند همه زنان موسیقی ایران ممنوع و بکلی محو شد. صدایش ماند اما خودش رابطه اش را با مخاطب از دست داد. شاید اگر اشتباه نکرده بود، مرگش باعث می شد تا تمام مردم ایران در عزایش بگریند، ولی او نیز قربانی سیاست شد. او وارد بازی ای شد که هیچ اطلاعی از آن نداشت، به همین سادگی آمد و کنار ناکسانی نشست که نفرت ملتی را برانگیخته بودند. من نفرت مردم از مجاهدین خلق را اگر چه هرگز نفرت را دوست نمی دارم، نمی توانم بحق ندانم، همانطور که نفرت مردم از هیتلر و استالین را نمی توانم بحق ندانم. اما فکر می کنم این مرضیه نیست که باید پاسخ اشتباهش را بدهد، اگر چه پاسخ اشتباهش را سالها داد و بکلی برای سالها از حافظه جامعه ایران حذف شد، اما این مجاهدین خلق هستند که باید پاسخ بدهند که چرا به خودشان حق دادند که صدایی را که بخش زیبایی از وجود و تاریخ و حافظه یک ملت شده بود، چنان آلوده کنند که حتی وقتی در تنهایی می خواهی آن را گوش کنی، باز هم خودت را محکوم می کنی که چرا او در کنار اراذل و اوباش مجاهدین خلق نشسته است و دلت می سوزد که بخشی از حافظه ات به همین سادگی آلوده و قربانی شده است. شاید ما مردم، ما مردم بد، اگر او چنین اشتباهی نکرده بود، تاج گلی به سرش نمی گذاشتیم، کما اینکه وقتی بانو دلکش در انزوای تهران می پوسید هم کسی دستش را نبوسید و خاطره صدایش را کسی ارج نگذاشت و وقتی گوگوش که صدایش ثروت ملی ایرانیان بود، بیست سال در گوشه ای نشسته بود، هیچ کس شهامت نکرد، نامش را به نیکی ببرد. شاید یک بار باید از قربانیان تهوعی به نام انقلاب 57 عذرخواهی کنیم. تمام خوانندگان زنی که قربانی این انقلاب شدند، در حقیقت قربانی بلاهت نسلی هستند که با ساده لوحی شان، حافظه هنر یک کشور را مخدوش کردند. شاید ساده ترین کاری که می شود در مقابل قربانی شدن مرضیه کرد، این است که بتوانیم بخاطر همه اشتباهاتی که ما یا پدران مان یا فرزندان مان در آن سهیم بودیم، جایی در قلب مان باز کنیم تا او را در همان جایی که باید حفظ کنیم، نمی گویم دفن کنیم، چون صدای او هرگز دفن نشد و نمی شود."
این همان تز شناخته شده وزارت اطلاعات است با دو هدف شناخته شده: 1. بدبین کردن افکار عمومی نسبت به رویکرد انقلاب و براندازی و 2. برقراری رابطه ی این همانی میان مجاهدین و خمینی و درنتیجه ارایه تصویری شیطانی از مجاهدین به قیاس از خمینی. واقعیت تحریف انقلاب به دست خمینی و تبدیل آن همه شور وشعف جامعه به "تهوع "آخوندی، و ایستادگی مجاهدین در برابر او روشنتر از آن است که تبهکاری به نام نبوی بتواند آن را وارونه کند. چه کسی به اعتماد مردم خیانت کرد؟ چه کسی به آنچه در نوفل لوشاتو در باره ی فعالیت و حقوق شهروندی"حتی مارکسیست ها" گفت نه تنها وفای عهد نکرد بلکه مسیری کاملا برعکس آن را پیشه کرد وآگاهترین فرزندان این مرز و بوم را به اقتضای طینت ارتجاعی خود، به اتکای "دانشجویان پیرو خط امامی" چون نبوی، از دم تیغ گذراند و حتی به آیت الله شریعتمداری و آیت الله منتظری رحم نکرد؟ و به راستی چه نسبتی جز تضاد تقابلی میان مجاهدین و خمینی، بعد از خیانت خمینی به آن همه اعتماد، می توانست وجود داشته باشد؟ مجاهدین که بلبل نغمه خوان و خوش الحان ایران آنتی تز نظام زن ستیز آخوندی را در آیینه ی وجود ی آنها دید و در نهایت دریافت که برای رهایی از کنج قفس تنگ و تار خمینی و خامنه ای باید به سوی دیار بی قراران پرواز کرد و آرام گرفت کجا، خمینی و دستگاه او که مرزهای زن ستیزی و هنر ستیزی و قلم ستیزی را تا جایی که ممکن بوده در نوردیده اند تا رانت خوارانی مانند نبوی در غیاب هنرمندان مردمی به منصه ی ظهور برسند کجا؟
سوم، همانطور که پیوستن مرضیه به مجاهدین و شورای ملی مقاومت ولوله ای در ایران به پا کرد و آب در خوابگه مورچگان ریخت، درگذشتش نیز شامل حال همین قاعده است. چنان آب در خوابگه مورچگان ریخته است که افرادی مانند نبوی عنان اختیار از دست می دهند و شفاف تر از گذشته به برملا کردن هرچه بیشتر خود می پردازند؛ دچار تناقض گویی جدی می شوند و طینت واقعی خود را آشکار می کنند. نبوی، از یک سو مدعی است که اگر مرضیه سیاسی نمی شد همه در داخل برایش اشک می ریختند و در همان دم می گوید که البته گلی به سر دلکش هم زده نشد. بگذریم از این که مردم نه از کنار خبر درگذشت دلکش بی تفاوت گدشتند و نه از کنار در گدشت مرضیه و نه سایرهنرمندان چون محمد نوری. (البته، واقعیت این است که به دلیل هم آثاری که مرضیه در دوران پیرانه سری خلق کرد و هم نوع زندگی که اختیار کرد بیشتر از دیگران در کانون توجه قرار گرفت. به عنوان یک شاخص می توان به بازتاب خبری درگدشت مرضیه در رسانه هایی چون بی.بی.سی و رادیو آمریکا توجه کرد). نبوی از یک طرف مدعی است که مرضیه به "تاریخ" پیوسته است اما از سوی دیگر نمی تواند منکر کوچکی و حقارت خود در برابر عظمت و جاودانگی صدای او و جایگاه رفیع او در عرصه ی هنر به معنای عام و هنر معترض و متعهد به معنای خاص شود. اما، از همه ی اینها مهمتر، نبوی از یک طرف طی سال های گذشته دم از پرهیز از خشونت در گفتار و کلام زده و از سوی دیگر مجاهدین را به صفاتی چون "اراذل و اوباش" متصف می کند که به گفته ی خودش از کینه ای عمیق نسبت به این نیروی سیاسی بر می خیزد. از وی باید در اینجا تشکر کرد که اینچنین عریان و آشکار منویات قلبی خود را بیرون می ریزد و نشان می دهد که او و افرادی نظیر او که رویای بازگشت هاشمی رفسنجانی و امثال او بر اریکه ی قدرت و برقراری توزانی نسبی بین جناح های اصلاح طلب مغلوب و مجافظه کار غالب را در سر دارند تا چه حد به شعار "ایران برای ایرانیان" و "آشتی ملی" و ساختار شکنی از قدرت به نحوی که امکان مشارکت در قدرت به روی همه ی نیروهای سیاسی باز شود اعتقاد دارند. از نبوی باید تشکر کرد که اینچنین نقاب از چهره بر می دارد و تمایل واقعی خود که همانا صیانت از وضعیت موجود با اندکی تغییرات است را بر ملا می کند: حفظ قدرت حاکم در لفافه ای از واژگان چون فرهنگ سازی و دموکراسی بازی و نظایر آن.
چهارم، از آنهایی که در دهه 1360 به نام دانشجوی خط امام به تصفیه دانشجویان و اساتید، و فراتر از این سرکوب و شکنجه نیروهای دگر اندیش، با اختیار و مسوولیت پذیری کامل ، پرداخته اند و ثمره ها و بهره های فراوان آن از جمله نشستن بر جایگاه هنرمند ان برجسته ای چون هادی خرسندی را درو کرده اند و اینک شهامت بازگویی حقایق را ندارند چه انتظاری می توان داشت؟ هیچ. در چارچوب فکری نبوی و امثال او باید در برهمین پاشنه بچرخد چرا که منافعشان در استمرار وضعیت جاری است. به راستی اگر دیکتاتوری دینی سرنگون شود و پرده ها بر بیافتد و پرونده های جنایت و سرکوب، عریان پیش روی مردم قرار بگیرد چه جایی برای جولان دادن چنین افرادی به نام هنرمند رقیق القلب نیالوده به سیاست و منتقد خشونت باقی می ماند!!. اما، از آنهایی که طی این چند سال گدشته ی موسوم به "اصلاحات" به چنین افرادی دخیل بستند، به دور گفتار ورفتار "دموکراتیک" آنها طواف کردند و تا توانستند ازتساهل و مدارای آنان قصه های شیرین به هم بافتند و در میان خود حلوا حلوا کردند آیا انتظاری جز این نمی رفت؟ !انتظار درک این حقیقت که "افعی کبوتر نمی زاید"؛ و به قول زیبای شیخ اجل سعدی بزرگوار:
"ذات بد نیکو نگردد زآنکه بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است"
ایران رهامی
فرانسه
ششم آبان 1389 (28 اکتبر 2010)
پی نوشت:
به رغم آنچه ذکر شد من و برادارن و خواهران مجاهدم و همینطور اعضای شورای ملی مقاومت آرزو می کنیم افرادی مانند نبوی با در میان گذاشتن صریح و بی پرده ی اعمال خود در دهه 1360، نشان دهند که سعدی در جاهایی اشتباه کرده است. نبوی و نظایر آن با چنین اقدامی می توانند به همان راهی بروند که ایت الله منتظری رفت و نام نیکی از خود به جای گذاشت. این را نیز نوشتم برای آنکه بگویم کینه ی ما بر خلاف کینه ی نبوی و امثال او کینه ی شتری نیست؛ در عین حال شخصی هم نیست. کینه ای است نسبت به رویه ها و روش های سرکوبگرایانه ضد آزادی. هر کس در هر زمان که نسبت به این رویه ها و روش ها اعلام برائت کند، نه تنها بخشیده خواهد شد بلکه تکریم نیز خواهد دید به شرط آنکه دیر و یا بسیار دیر و از سر فرصت طلبی برای مثال به هنگام سرنگونی نظام نباشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر